شعر در مورد
مرگ,شعر در مورد مرگ فرزند,شعر در مورد مرگ مادر,شعر در مورد مرگ
خواهر,شعر در مورد مرگ جوان,شعر در مورد مرگ پدر,شعر در مورد مرگ دوست,شعر
در مورد مرگ عزیز,شعر در مورد مرگ انسانیت,شعر در مورد مرگ فرزند پسر,شعری
در مورد مرگ فرزند,شعر در مورد فوت فرزند,شعر درباره مرگ فرزند,شعر در مورد
سالگرد فوت فرزند,شعر در باره ی مرگ فرزند,شعری در باره ی مرگ فرزند,شعر
حافظ درباره مرگ فرزند,شعر در مورد مرگ مادر بزرگ,شعری در مورد مرگ
مادر,شعر در مورد فوت مادر,شعر در مورد درگذشت مادر,شعر در مورد فوت مادر
بزرگ,شعر درباره مرگ مادر,شعری در مورد فوت مادر,شعری در مورد درگذشت
مادر,شعری درباره مرگ مادر,شعر در باره مرگ خواهر,شعری در مورد مرگ
خواهر,شعر در مورد فوت خواهر,شعر زیبا در مورد مرگ خواهر,شعری در باره مرگ
خواهر,شعر در مورد خواهر فوت شده,شعر درباره فوت خواهر,شعر در مورد مرگ
جوان ناکام,شعر در مورد مرگ دختر جوان,شعر در مورد مرگ پسر جوان,شعر زیبا
در مورد مرگ جوان,شعر کوتاه در مورد مرگ جوان,شعری در مورد مرگ دوست
جوان,شعر درباره مرگ جوان ناکام,شعری درباره مرگ جوان,شعر در مورد جوان مرگ
شدن,شعر در مورد مرگ پدربزرگ,شعر در مورد مرگ پدر و مادر,شعری در مورد مرگ
پدر,شعر در مورد درگذشت پدر,شعر در مورد فوت پدربزرگ,شعر در باره مرگ
پدر,شعر در مورد فوت پدر شهید,شعر در مورد فوت پدر و مادر,شعری در مورد فوت
پدر,شعر در مورد مرگ دوستان,شعر کوتاه در مورد مرگ دوست,شعری در مورد مرگ
دوست,شعر در مورد فوت دوست,شعر در باره مرگ دوست,شعری در مورد فوت دوست,شعر
زیبا در مورد مرگ دوست,شعر نو در مورد مرگ دوست,شعر در مورد مرگ
عزیزان,شعر در مورد مرگ عزیزی,شعر نو درباره مرگ عزیز,شعری در مورد مرگ
عزیزان,شعر در مورد فوت عزیزان,شعر در مورد فوت عزیز,شعر در مورد مرگ
عزیز,شعری در مورد مرگ عزیزان,شعر درباره مرگ انسانیت,شعری در مورد مرگ
انسانیت,شعر در وصف مرگ مادر,شعر در وصف مرگ مادربزرگ,شعری در وصف مرگ
مادر,شعر در وصف فوت مادر,اشعار در وصف مرگ مادر,شعر در وصف درگذشت
مادر,شعر در وصف فوت مادربزرگ,شعری در وصف فوت مادر,شعر زیبا در وصف مرگ
مادر,شعر در وصف مادر فوت شده,شعر در وصف مرگ,شعر در وصف مرگ پدر,شعر در
وصف مرگ عزیز,شعر در وصف مرگ برادر,شعر در وصف مرگ جوان,شعر در وصف مرگ
عمو,شعر در وصف مرگ دوست,شعر در وصف مرگ جوان ناکام,شعر در وصف مرگ پدر
بزرگ,شعری در وصف فوت پدر,شعری در وصف مرگ پدر,شعر در وصف فوت پدر,شعر در
وصف فوت پدر بزرگ,اشعار در وصف مرگ پدر,شعری در وصف فوت پدر,شعر در وصف پدر
فوت شده,شعر به وصف مرگ پدر,شعر در وصف مرگ عزیزان,شعر در وصف فوت
عزیز,شعری در وصف مرگ عزیز,شعر زیبا در وصف مرگ عزیز,شعری در وصف مرگ
دوست,شعری در وصف مرگ مادربزرگ,شعری در وصف فوت مادربزرگ,شعری در وصف مرگ
برادر,شعر در وصف فوت برادر,شعر در وصف برادر فوت شده,اشعار در وصف مرگ
برادر,شعری در وصف فوت برادر,اشعار در وصف فوت برادر,اشعار در وصف مرگ
جوان,شعر در وصف فوت جوان,شعر در وصف جوان فوت شده,شعر در وصف مرگ دختر
جوان,شعر در وصف فوت عمو,شعر در وصف فوت دوست
در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد مرگ برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
اگر قرار باشد
قبل از مردنِ تو بمیرم
وقتی که از مرگ
بیدار شوی
خودت را در آغوش من
میبینی
و من تو را میبوسم
و گریه میکنم
عشق شبیه مرگ است
اما همیشه شبیه بهار از راه می رسد
ابتدا
از فرق سر تا نوک پا شکوفه می زنی
بعد
همچون برگهای پاییزی فرو می ریزی
گفت
منتظرم باش برمی گردم
من
منتظر نماندم
او
هم نیامد
و این مرگی بی جنازه بود
نه مرگ ، بی نفس ماندن است
و نه زندگی ، تمامی نفس گرفتن
بلکه زندگی ، یافتن عشق در دیگریست
تا عمر را به یادش صرف کنی
روزی گفتیم
فقط مرگ می تواند
ما را از یکدیگر جدا کند
مرگ دیر کرد
و ما از یکدیگر جدا شدیم
با مرگ هر انسانی
نخستین برف
نخستین بوسه و
نخستین دعوا هم میمیرند
آدم ها نمی میرند
دنیاها در آنها می میرند
مرگ نفس است در تجلی
مرگ جعلست در عبربیز
مرگ حیاتست و حیاتست مرگ
عکس نماید نظر کافری
از غم دلدار زارم، مرگ به زین زندگی
وز فراقش دل فگارم، مرگ به زین زندگی
مادر ار گوید ترا مرگ تو باد
مرگ آن خو خواهد و مرگ فساد
کوشم بزندگی و ننالم بگاه مرگ
زین زندگی و مرگ که بودست شرمسار
فراموش کردی مگر مرگ خویش
که مرگ منت ناتوان کرد و ریش
مکن شادمانی به مرگ کسی
که دهرت نماند پس از وی بسی
گر حیات جاودان بی عشق باشد مرگ باشد
لیک مرگ عاشقان باشد حیات جاودانی
رسول گفت که با خواب، مرگ هم پدرست
به اختیار مکن مرگ اختیار مخسب
مرگ است چاره زندگی ناگوار را
جز مرگ اگر تو چاره گری یافتی بگو
چون مرگ در رسید مقامات خوف رفت
وز بیم مرگ لرزه بر اعضا دراوفتاد
من نبرم ز سرخوشان خاصه از این شکرکشان
مرگ بود فراقشان مرگ که را بود هوس
ز مرگ خویش شنیدم پیام عیش ابد
زهی خدا که کند مرگ را پیمبر عیش
رو به رو با مرگ کردم حرب ها
تا ز عین مرگ من خرم شدم
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا درد این جهان باشد
من نمی خواهم که بعد از مرگ من افغان کنند
دوستان گریان شوند و دیگران نالان کنند
من نمی خواهم که فرزندان و نزدیکان من
ای پدر جان ! ای عمو جان! ای برادر جان کنند
وضـــع مـــا در گـــردش دنـیا چـــه فرقی می کند
زنـــدگی یا مــرگ، بعــد از ما چه فرقـی می کند
مـــاهـــــیـان روی خـــــاک و مــاهــــیـان روی آب
وقت مـــردن، ســـاحل و دریا چـه فرقی می کند
سهـم ما از خاک وقتی مستطیلی بیش نیست
جـای ما اینجاست یا آنجا چه فرقی می کند؟..
موسیقی عجیبی ست مرگ.
بلند می شوی
و چنان آرام و نرم می رقصی
که دیگر هیچکس تو را نمی بیند
اگر زرین کلاهی عاقبت هیچ
اگر خود پادشاهی عاقبت هیچ
اگر ملک سلیمانت ببخشند
در آخر خاک راهی عاقبت هیچ
مرا بسوزانید
و خاکسترم را
بر آبهای رهای دریا بر افشانید،
نه در برکه،
نه در رود:
که خسته شدم از کرانه های سنگواره
و از مرزهای مسدود
چرا از مرگ می ترسید
چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می دانید
مپندارید بوم نا امیدی باز
به بام خاطر من می کند پرواز
مپندارید جام جانم از اندوه لبریز است
مگویید این سخن تلخ و غم انگیز است…
بهشت جاودان آن جاست
جهان آنجا و جان آنجاست…
چنین گفـت کز مرگ، خود چاره نیست
مرا بر دل اندیشه زین باره نیست
مرا بیش از این زندگانی نبود
زمانه نکاهد نخواهد فزود
چو خواهی ستایش پس مرگ تو
خرد باید ای نامور برگ تو
چون زیستن تومرگ تو خواهد بود
نامرده بمیر تا بمانی زنده
خانهای را که چون تو همسایه است
ده درم سیم بـدعیار ارزد
لکن امیدوار باید بود
که پس از مرگ تو هزار ارزد
خصم را گو پیش تیغش جوشن و خفتان مپوش
مرگ را کی چاره هرگز جوشن و خفتان کند
خواب را گفتهای برادر مرگ
چو بخسبی همیزنی درِ مرگ
خوشا آنکس که پیش ازمرگ میرد
دل و جان هرچه باشد ترک گیرد
زندگی خواهی کرد همسرم!
و خاطره من چون دود سیاهی
پراکنده میشود در باد!
خواهر سرخ گیسوی من!
در قرن بیستم
تلخی مرگ
بیش از یکسال نمیپاید
شعر من و مرگ فقرا، عیب بزرگان
این هر سه متاعی است که آوازه ندارد
گویی رگ جان میگسلد زخمه ناسازش
ناخوشتر از آوازه مرگ پدر آوازش
نشنیدی حدیث خواجه بلخ
مرگ بهتر که زندگانی تلخ
عیش ما را مرگ باشد پرده دار
پرده پوش و مرگ را خندان مکن
در مرگ حیات اهل داد و دین است
وز مرگ روان پاک را تمکین است
اندر بر خویشم بفشاری همه خوش
بر راه زنان مرگ گماری همه خوش
چون مرگ دهی از پس آن برگ دهی
از مرگ حیاتها برآری همه خوش
هست درین درد من خسته را
مرگ سزاوارترین مرهمی
خیال زندگی دردیست (بیدل)
که غیر از مرگ درمانی ندارد
گر سر برود فدای پایت
مرگ آمدنیست دیر و زودم
خرم تن آنکه نام نیکش ماند
پس مرگ جاودانی اینست
جزای سنت نیک ور عادت بد
نهی تو دانی
یکی خویشتن را بیاراستی
دگر مرگ خویش از خدا خواستی
هر کجا بی تکلفی باشد
زندگانی و مرگ آسان است
او فدایی است هیچ فرقی نیست
پیش او مرگ و نقل یا بودن
در چنین دولت و چنین میدان
ننگ باشد ز مرگ لنگیدن
ای داده روان اولیا را
در مرگ حیات جاودانی
جان شیرین دادن از تلخی مرگ
گر شدی پیدا شکر بگریستی
در مرگ حیات دید عارف
چون رست ز دیدهای ناری
کاش دلتنگی نیز نام کوچکی می داشت
نام کوچکی : تا به جانش می خواندی
تا به مهر آوازش می دادی
همچو مرگ
که نام کوچک زندگی ست…
در حقیقت مرگ خصم آیینه دار عبرت است
غافل است آن کس که شاد از مرگ دشمن می شود
بغل وا کرده می تازد به استقبال مرگ خود
دل هر کس به مرگ دیگری خشنود می گردد
بگذار که خویش را به زاری بکشم
مپسند که بار شرمساری بکشم
چون دوست به مرگ من به هر حال خوش است
من نیز به مرگ خود به هر حال خوشم
و آنک واقف بود از مرگ سوی مرگ گریخت
سوی ملک ابد و تاج و کمر بگریزد
من زنده و کس بر آستانت گذرد
یا مرغ بگرد سر کویت بپرد
خار گورم شکسته در چشم کسی
کو از پس مرگ من برویت نگرد
خواهی که ترا دولت ابرار رسد
مپسند که از تو بر کس آزار رسد
از مرگ میندیش و غم رزق مخور
کین هر دو بوقت خویش ناچار رسد
روزی که چراغ عمر خاموش شود
در بستر مرگ عقل مدهوش شود
با بی دردان مکن خدایا حشرم
ترسم که محبتم فراموش شود
جهدی بکن ار پند پذیری دو سه رو
ز تا پیشتر از مرگ بمیری دو سه روز
دنیا زن پیریست چه باشد ار تو
با پیر زنی انس نگیری دو سه روز
تا ظن نبری کز آن جهان می ترسم
وز مردن و از کندن جان می ترسم
چون مرگ حقست من چرا ترسم ازو
من خویش پرستم و از آن می ترسم
جان چیست غم و درد و بلا را هدفی
دل چیست درون سینه سوزی و تفی
القصه پی شکست ما بسته صفی
مرگ از طرفی و زندگی از طرفی